در داد گاه عشق قسمم قلبم بود، وکیلم دل من وحضار جمعی از

عاشقان و دل سوختگان ... قاضی اسم من را بلند خواند وگناهم را

دوست داشتن اعلام کرد پس محکوم به تنهای و مرگ شدم . کنار

 چوبه دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگوییم و من گفتم

 به او بگو یند : هنوز دوستش دارم.

نظرات 1 + ارسال نظر
پویا جمعه 4 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:07 ب.ظ http://paraantez.blogsky.com

سکوت
دادگاه وجدان من است
در برابر
زخمی که
زمانه میزند.
زخمی زخمه تو دادگاه ندارد....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد