روی تخته سنگی نوشته شده بود:

 

اگر جوانی عاشق شد چه کند؟...

 

من هم زیر آن نوشتم:

 

باید

صبر کند...

 

برای بار دوم که از آنجا گذر کردم

 

 زیر نوشته ی من کسی نوشته بود:

 

اگر صبر نداشته باشد

 

چه کند؟...

 

 من هم با بی حوصلگی نوشتم:

 

.....بمیرد بهتراست

 

برای بار سوم که از آنجا عبور می کردم.

 

انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد.

 

اما.............

زیر تخته  

سنگ جوانی را مرده یافتم.....

This poem was nominated poem of 2005.
Written by an African kid, amazing thought :
"When I born, I Black, When I grow up, I Black,
When I go in Sun, I Black, When I scared, I Black,
When I sick, I Black, And when I die, I still black...
And you White fellow,
When you born, you pink, When you grow up, you White,
When you go in Sun, you Red, When you cold, you blue,
When you scared, you yellow, When you sick, you Green,
And when you die, you Gray...
And you call me colored???.. ......."
این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 شده.
توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره :
وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم،
وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم،
وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم...
و تو، آدم سفید،
وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی،
وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای،
وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی،
و وقتی می میری، خاکستری ای...
و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟.........
 

زیبا ترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد. با وفاترین دوست به مرور زمان بی وفا شد. این پرپر شدن از گل نیست از طبیعت است و این بی وفایی از دوست نیست از روزگار است . 

-------------------------------------------------------------------------------------

خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ... به کسی توجه نمی کنه ... از کسی خجالت نمی کشه ... می باره و می باره و ... اینقدر می باره تا آبی شه ... ‌آفتابی شه ...!!! کاش ... کاش می شد مثل آسمون بود ... کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ... بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده ...

شستم ولی .....
گفتی جور دیگر باید دید!
دیدم ولی .....
گفتی زیر باران باید رفت!
رفتم ولی او نه چشم خیس و شسته ام را و نه نگاه دیگرم را 
هیچکدام را ندید
فقط در زیر باران با طعنه خندید و گفت:
دیوانه باران ندیده ......!

عشق با غرور زیباست

ولی اگر عشق را به قیمت فروریختن دیوار غرور گدائی کنی

آن وقت است که دیگر عشق نیست

صدقه است ...... !!!

 

با یک شکلات آغاز شد . من یک شکلات گذاشتم تو دستش . او یک شکلات گذاشت تو دستم. من بچه بودم اونم بچه بود. سرم رو بالا کردم .سرش رو بالا کرد. دید که مرا می شناسد.

خندیدم . کفت)) دوستیم؟))گفتم ((دوست دوست)). گفت تا کجا؟ گفتم دوستی که تا ندارد .گفت تا مرگ؟ خندیدم و گفتم :من که گفتم تا ندارد!. گفت باشد تا  پس از مرگ .گفتم نه نه نه تا ندارد گفت قبول تا آنجا که همه دوباره زنده می شوند یعنی زندگی پس مرگ . باز هم با هم دوستیم . خندیدم گفتم: تو برایش تا هر کجا که دلت می خواهد یک تا بزار اصلا یک تا بکش از این سر دنیا تا اون سر دنیا اما من اصلا تا نمی گذارم . نگاهم کرد نگاهش کردم باور نمی کرد می دانستم او می خواست حتما دوستیمان تا داشته باشد دوستی بدون تا را نمی فهمید.

                                               *****

گفت بیا برای دوستیمان یک نشانه یک نشانه بگذاریم گفتم باشد تو بگذار گفت: شکلات. هر بار که که همدیگر را می بینیم یک شکلات مال تو یکی ماله من باشد؟ گفتم : باشد

هر بار یک شکلات می گذاشتم توی دستش او هم یک شکلات توی دست من باز همدیگر رو نگاه می کردیم یعنی که دوستیم دوست دوست . من تندی شکلاتم رو باز می کردم و می گذاشتم تو دهانم و تند تند می مکیدم . می گفت تو دوست شکمویی هستی و شکلاتش رو می گذاشت تو یک صندوق کوچولوی قشنگ . می گفتم بخورش می گفت تمام می شود می خواهم تمام نشود برای همیشه بماند.

صندوقش پر از شکلات شده بود هیچ کدامش رو نمی خورد منت همه اش رو خورده بودم . گفتم اگر یک روز شکلات هایت رو مورچه ها یا کرم ها بخورند چیکار می کنی ؟ گفت مواظبشان هستممی گفن می خوام نگه شان دارم تا موقعی که دوست هستیم و من شکلات را می گذاشتم تو دهانم و می گفتم نه نه تا ندارد دوستی تا ندارد

 

*****

یک سال ، دو سال ، چهار سال ، هفت سال ، ده سال ، بیست سال شده است او بزرگ شده است من بزرگ شده ام من همه شکلات ها را خو.رده ام . او همه شکلات ها را نگه داشته است . او آماده است امشب خداحافظی کند می خواهد برود ، برود آن دور ، دور ها می گوید می روم اما زود بر می گردم من می دانم می رود و بر نمی گردد یادش رفت به من شکلات بدهد من یادم نرفته بود یک شکلات گذاشتم کف دستش گفتم این برای خوردن یک شکلات هم گذاشتم کف آن دستش این هم آخرین شکلات برای صتدوق کوچکت یادش رفته بود که صندوقی دارد برای شکلاتهایش هر دو را خورد خندیدم می دانست که دوستی من تا ندارد می دانستم دوستی او تا دارد مثل همیشه خوب شد همه شکلات هایم رو خوردم اما او هیچ کدامشان رو نخورد حالا با یک صندوق پر از شکلات نخورده چه خواهد کرد؟!

A real friend
is one who walks in
when the rest
of the world walks out.

یک دوست واقعی اونی هستش که وقتی میاد
که تموم دنیا از پیشت رفتن.
 

If you should die
before me, ask if you
could bring a friend.

--  Stone Temple Pilots
 
اگر تو خواستی قبل از من بمیری
 بهم بگو که می خوای یه دوست
 رو هم همراه خودت ببری یا نه .