تو چشم های سبزت را به من دادی که چقدر آبی بودند
و من چشم هام را به تو
و تو هنوز نمیدانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام
.بعد من به دست هات خیره شدم
و همه معصومیت زندگی را در ان ها دیدم
و بر خود لرزیدم
مث دریا آبی بودندیا انگار تکه ای از آسمان بودند
که روی زمین افتاده بودند
بعد من با قلم سبزی،تمام حرمت ان دست های آبی را بوسیدم
و فهمیدم که خدا هم آبی است......
برای او مینویسم برای "او"یی که مرا گرفت از "من"
برای او که "من" بود
برای "من" مینویسم
برای "من"که دلم بود...برای دلم مینویسم....

خواب های عجیبی می بینم..

 

خواب نیلوفر لوند در مرداب

لوند ... ولی اسیر

 

خواب های عجیبی می بینم..

 

از آرزو های محال..

 

مثالش.. دیدن دوباره ات..

دوباره خواهی آمد

قرارمان همان نیمه شب های آرام ِ روی بام

از همان قهقه ها که هرگز به هم ندیده بودیم

تا دوباره کمی ماه زده شویم.

این روزها و شب گردی هایم..

غریب بودند و محال.

نگفتی..

مگر همه آرزوها برای تو بودند؟

که این گونه در شب هایم بی صاحب شده اند؟..

تو دوباره خواهی آمد

شاید  در تناسخی دیگر

باز زیر باران...

من هنوز نمی‌دانم چرا
غروب هر پنج‌شنبه گریه‌ام می‌گیرد!
برایم بنویس
شاعران بزرگ ... به ماه کامل چه می‌گویند!

همه چیز از همان صبحی شروع شد
که خواستم بزرگ شوم
من دیوانه این سفر بودم
ولی آنقدر اطرافم خیال بافتم..
تا دیوانه شدم


حتی تو..
آنقدر شکل خیال هایم بودی..
که نتوانستم بشناسمت


افکارم اسیر شن های کنار دریاست..
ولی  از خدا می خواهد که ای کاش در ماه بود

میخوام یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه

من باشم و تو باشی و یک شب مهتابی باشه

میخوام یه کاری بکنم شاید بگی دوستم داری

میخوام یه حرفی بزنم که دیگه تنهام نذاری

میخوام ترو قسم بدم به جون هرچی عاشقه

به جون هرچی قلب صاف رنگ گل شقایقه

یه موقعی فکر نکنی دلم برات تنگ نمیشه

فکر نکنی اگه بری زندگی کمرنگ نمیشه

راستی دلت می آد بری؟بدون من بری سفر؟

بعدش فراموشم کنی برات بشم یه رهگذر؟

چهره تو یادم می آد وقتی که بارون می زنه

کاش بدونی که چشاتو به صد تا دنیا نمیدم

یه موج گیسوی ترو به صد تا دریا نمیدم

به آرزوهام می رسم وقتی که تو پیشم باشی

تا وقتی اینجا بمونی بارون قشنگ و نم نمه

هوای رفتن که کنی مرگ گلای مریمه

نگام کن و برام بگو بگو میری یا می مونی؟

بگو دوسم داری یا نه؟ مرگ گلای شمدونی

نامه داره تموم میشه مثل تموم نامه ها

اما تو مثل آسمون عاشقی و بی انتها

 

"مریم حیدر زاده"

 

...

وقتی به دنیا اومدیم تو گوشمون اذان گفتن وقتی مردیم برامون نماز می خونن

پس ببینید زندگی چقدر کوتاه ست فاصله ی بین اذان تا نماز.

 

 

 

زندگی ما آدما مثل شمع روشنیه که هر لحظه می سوزه و آب میشه

شاید لحظه خاموش شدنش لحظه مرگ باشه،

بعضی همون اول خاموش میشن،بعضی تا نصفه و بعضی تا انتها آب میشن و بعد...

 

 

سعی کن غرورت رو بخاطر عشقت بگذاری کنار نه عشقت رو به خاطر

غرورت از دست بدی

 

یـــادت که هست !

در خـواب بودم که طنین نفس هایت و صدای گام هایت بـیــدارم کرد !

حال بـیــدار بـیــدارم !!!

اما نازنین !

حال که مــن بـیــدارم تـــو چرا مدام از خـواب حرف میزنی ؟!

می خواهی قـــرار بگذاری ؟!                                    گلایه ای نیست ... بگذار !!!

قـــرارمــان ایــن است که :

تـــو بخـوابی و مــن با چشمانی بــاز در لمس بودنت نظاره گر چشمـان بسته تـــو بــاشم !

قـــرارمــان ایــن است که :

مــن پشت دیوار پیچک ، میـان گلبرگ های عاطفه ، کنـار احسـاس نـاب شقایق بدون لمس حضورت کاخ آرزوهای

بــا تـــو بودن را بســازم !

قـــرارمــان ایــن است که :

مــن بــا دلی دلتنگ و چشمـانی همیشه منتظر روبــروی آسمــان سجده کنم و در حضور بــاران دعا کنم که تـــو در

خـواب های رنگین کمانیت فقط خـواب مــرا ببینی !!!

....

اما مهربــانم !!!  بـــا مــن بگو !

   که اگر خـواب دوبــاره به چشمـان خسته ام آید و بخـواب روم و آن هنگام تـــو بـیــدار شوی مــن چه کنم ؟!!!