-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1386 16:57
دیگه بسه تو قفسی که این دنیا واسمون ساخته زندگی کردن... دیگه بسه غصه خوردن... دیگه بسه چشم به راه بودن برای تو... تو رفتی منم رفتنیم با این تفاوت که تو به سوی آینده ات رفتی... ولی من هنوز تو گذشته جا موندم... دیگه پاهایم یاری رفتن بهم نمیدن... دیگه بالهایی که با آرزوهای محالمون واسم مهیا کرده بودی گشوده نمی شوند... می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1386 16:31
در داد گاه عشق قسمم قلبم بود، وکیلم دل من وحضار جمعی از عاشقان و دل سوختگان ... قاضی اسم من را بلند خواند وگناهم را دوست داشتن اعلام کرد پس محکوم به تنهای و مرگ شدم . کنار چوبه دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگوییم و من گفتم به او بگو یند : هنوز دوستش دارم .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 فروردینماه سال 1386 12:10
چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن، برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن ای کاش می دانستی بدون تو و به دور از دستهای مهربان و قلب پر احساست زندگی چه ناشکیباست . . .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 فروردینماه سال 1386 12:08
آرزوهایت را یادداشت کن خداوند آنها را فراموش نمی کند اما تو از خاطرت می رود آنچه امروز داری... خواسته ی دیروزت بوده است...!!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 13:22
زیباترین تصویری که در زندگانیم دیدم نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود زیباترین سخنی که شنیدم سکوت دوست داشتنی توبود زیباترین احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود زیباترین انتظار زندگیم حسرت دیدار توبود زیباترین لحظه زندگیم لحظه با تو بودن بود زیباترین هدیه عمرم محبت توبود زیباترین تنهاییم گریه برای توبو د زیباترین اعترافم عشق...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 13:19
سکوت را دوست دارم بخاطرابهت بی پایانش... فریاد را میپرستم بخاطر انتقام گمگشته در عصیانش.. فردا را دوست دارم بخاطر غلبه اش بر فلک کجمدار... پائیز را می پرستم بخاطر عدم احتیاج عدم اعتنایش به بهار..... آفتاب را دوست دارم بخاطروسعت روحش.. که شب ناپدید می شود تا ماه فراموش کند حقیقت تلخی را که از او نور میگیرد زندگی:ایده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1385 10:43
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1385 10:54
روی تخته سنگی نوشته شده بود: اگر جوانی عاشق شد چه کند؟... من هم زیر آن نوشتم: باید صبر کند... برای بار دوم که از آنجا گذر کردم زیر نوشته ی من کسی نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟... من هم با بی حوصلگی نوشتم: ..... بمیرد بهتراست برای بار سوم که از آنجا عبور می کردم. انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1385 12:30
This poem was nominated poem of 2005 . Written by an African kid, amazing thought : "When I born, I Black, When I grow up, I Black, When I go in Sun, I Black, When I scared, I Black, When I sick, I Black, And when I die, I still black... And you White fellow, When you born, you pink, When you grow up, you White, When...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 21:14
زیبا ترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد. با وفاترین دوست به مرور زمان بی وفا شد. این پرپر شدن از گل نیست از طبیعت است و این بی وفایی از دوست نیست از روزگار است . ------------------------------------------------------------------------------------- خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ... به کسی توجه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 21:10
شستم ولی ..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی ..... گفتی زیر باران باید رفت! رفتم ولی او نه چشم خیس و شسته ام را و نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه خندید و گفت: دیوانه باران ندیده ......!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 21:03
عشق با غرور زیباست ولی اگر عشق را به قیمت فروریختن دیوار غرور گدائی کنی آن وقت است که دیگر عشق نیست صدقه است ...... !!!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 20:50
با یک شکلات آغاز شد . من یک شکلات گذاشتم تو دستش . او یک شکلات گذاشت تو دستم. من بچه بودم اونم بچه بود. سرم رو بالا کردم .سرش رو بالا کرد. دید که مرا می شناسد. خندیدم . کفت )) دوستیم؟))گفتم ((دوست دوست)). گفت تا کجا؟ گفتم دوستی که تا ندارد .گفت تا مرگ؟ خندیدم و گفتم :من که گفتم تا ندارد!. گفت باشد تا پس از مرگ .گفتم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 20:37
A real friend is one who walks in when the rest of the world walks out. یک دوست واقعی اونی هستش که وقتی میاد که تموم دنیا از پیشت رفتن.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 20:31
If you should die before me, ask if you could bring a friend. -- Stone Temple Pilots اگر تو خواستی قبل از من بمیری بهم بگو که می خوای یه دوست رو هم همراه خودت ببری یا نه .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 دیماه سال 1385 21:33
I love three things in the world Star,Flower and you. I love Star for night. I love Flower for day. But:" I love you for ever.............. I'm sure when I need help you redress me grierance...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 دیماه سال 1385 21:30
Everyone hears what you say. Friends listen to what you say. Best friends listen to what you don't say. هر کسی چیزایی رو که شما می گین می شنوه. ولی دوستان به حرفای شما گوش می دن. اما بهترین دوستان حرفایی رو که شما هرگز نمی گین می شنون.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 دیماه سال 1385 21:28
If you live to be a hundred, I want to live to be a hundred minus one day, so I never have to live without you. -- Winnie the Pooh اگر می خوای صد سال زندگی کنی من می خوام یه روز کمتر از صد سال زندگی کنم چون من هرگز نمی تونم بدون تو زنده باشم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 دیماه سال 1385 21:27
محبت از آتش پرسیدم محبت چیست؟ گفت: از من سوزان تر است از گل پرسیدم محبت چیست؟گفت :از من زیبا تر است از شمع پرسیدم محبت چیست؟گفت:از من عاشق تر است از خود محبت پرسیدم چیستی؟گفت: نگاهی که به تو ...باشد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1385 17:53
گفتند طی شده زمستان ..دروغ بود.. گنجشک های مرده..باهاران دروغ بود.. از ارتفاع خشک درختان کلاغ ها.. فریاد می کشند . . که باران . . دروغ بود..! گمراه اگر شدیم. . به تدبیر خود شدیم.. اینها که بسته ایم به شیطان ..دروغ بود.. یا ما نهال خرم خلقت نبوده ایم.. یا وعده های شوکت انسان دروغ بود.. گردی که داشت دامن صحرا فرو نشست.....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1385 17:50
چه اسارت بی افتخاری است.. در بند حرف این و آن بودن.. در کنار خانه من شهری است.. که در آن بی افتخار ترین اسیران جهان در کنار هم می زیند.. همچندان که . . زندانی و زندانبان. . . .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 دیماه سال 1385 17:48
امشب پیشت خواهم ماند.. تا ستاره چتر زمین شود.. عبور معلق بادها.. اگر مرا به آغوش تو نیندازند.. دست کم.. مرا از پیش تو نخواهند برد.. امشب.. بگذار خوب تماشایت کنم.. که فردا.. با غروب اولین ستاره.. چتر با هم بودنمان... بسته خواهد شد....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 دیماه سال 1385 19:52
نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را دیدم نگاهم کرد دل به او بستم ولی بعدها فهمیدم فقط نگاهم می کرد....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 دیماه سال 1385 12:17
شیشه پنجره را باران شست. . . از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟!!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 دیماه سال 1385 12:14
خواهر کوچکم از من پرسید: پنج وارونه چه معنادارد؟ من به او خندیدم. کمی آزرده و حیرتزده گفت: روی دیوار و درختان دیدم. باز هم خندیدم. گفت: دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه ، پنج وارونه به مینو میداد. آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم: بعدها وقتی بارش بی وقفه درد سقف کوتاه دلت را خم کرد بی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 دیماه سال 1385 12:06
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم... وقتی که دیگر رفت به انتظار آمدنش نشستم ... وقتی دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم ... وقتی او تمام شد من آغاز شدم ... و چه سخت است تنها متولد شدن ... مثل تنها زندگی کردن ... مثل تنها مردن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 دیماه سال 1385 11:46
دیشب چشم هایم را بر هم گذاشتم و آرزویی در دل کردم آرزویی هر چند بچه گانه هر چند از روی دل هر چند می دانم ممکن است به آرزویم نرسم ولی حتی اگر به آرزیم نرسم! من تا آرزوها و هر جا که درها را باز کنی با تو هستم و خواهم بود هرگز تو را فراموش نخواهم کرد حتی اگر فاصله ها باعث دوری دیده ها گردد همیشه در دلم خواهی ماند جایی که...
-
فرشته بیکار
چهارشنبه 6 دیماه سال 1385 11:39
روزی مردی خواب عجیبی دید او دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آن ها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آن ها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید، شما چه کار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1385 17:05
زیبا ترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد. با وفاترین دوست به مرور زمان بی وفا شد. این پرپر شدن از گل نیست از طبیعت است و این بی وفایی از دوست نیست از روزگار است . -------------------------------------------------------------------------------------------- خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ... به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1385 17:01
می خوام براتون قصه بگم.قصه عشق یک فرشته.فرشته ما میون آدم ها بود ولی آدم ها نمی تونستند ببیننش مگر اینکه خودش بخواد.فرشته قصه ما مشغول زندگی روزمره و کارهایی بود که از طرف خدا براش در نظر گرفته شده بود. ولی روزی عاشق نگاهی شد. عاشق اشک و گریه کردنی شد.ولی عاشق نگاه یه آدم.کم کم خودشو به عشقش نشون داد.ولی عشقش نمی...