If you live to be a hundred,
I want to live to be
a hundred minus one day,
so I never have to live
without you.
-- Winnie the Pooh
گفتند طی شده زمستان ..دروغ بود..
گنجشک های مرده..باهاران دروغ بود..
از ارتفاع خشک درختان کلاغ ها..
فریاد می کشند . . که باران . .
دروغ بود..!
گمراه اگر شدیم. . به تدبیر خود شدیم..
اینها که بسته ایم به شیطان ..دروغ بود..
یا ما نهال خرم خلقت نبوده ایم..
یا وعده های شوکت انسان دروغ بود..
گردی که داشت دامن صحرا فرو نشست..
یعنی دوروغ بود. . . سواران دروغ بود..؟
.
.
بی هوده انتظار تهمتن می کشید..
افسانه بود رستم دستان..
دروغ بود...!
.
.
.
؟
چه اسارت بی افتخاری است..
در بند حرف این و آن بودن..
در کنار خانه من شهری است..
که در آن بی افتخار ترین اسیران جهان
در کنار هم می زیند..
همچندان که . . زندانی و زندانبان. . .
.
امشب پیشت خواهم ماند..
تا ستاره چتر زمین شود..
عبور معلق بادها..
اگر مرا به آغوش تو نیندازند..
دست کم.. مرا از پیش تو نخواهند برد..
امشب..
بگذار خوب تماشایت کنم..
که فردا..
با غروب اولین ستاره..
چتر با هم بودنمان...
بسته خواهد شد....
خواهر کوچکم از من پرسید:
پنج وارونه چه معنادارد؟
من به او خندیدم.
کمی آزرده و حیرتزده گفت:
روی دیوار و درختان دیدم.
باز هم خندیدم.
گفت: دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه ،
پنج وارونه به مینو میداد.
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم:
بعدها وقتی بارش بی وقفه درد
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان میفهمی
پنج وارونه چه معنا دارد!
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم...
وقتی که دیگر رفت به انتظار آمدنش نشستم ...
وقتی دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم ...
وقتی او تمام شد من آغاز شدم ...
و چه سخت است تنها متولد شدن ...
مثل تنها زندگی کردن ...
مثل تنها مردن...
روزی مردی خواب عجیبی دید او دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آن ها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آن ها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید، شما چه کار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک ها یی به زمین می فرستند. مرد پرسید شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوندی را برای بندگان می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته بیکار نشسته است. مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافی است بگویند: خدایا شکر!