دیگه بسه تو قفسی که این دنیا واسمون ساخته زندگی کردن... دیگه بسه غصه خوردن... دیگه بسه چشم به راه بودن برای تو... تو رفتی منم رفتنیم با این تفاوت که تو به سوی آینده ات رفتی... ولی من هنوز تو گذشته جا موندم... دیگه پاهایم یاری رفتن بهم نمیدن... دیگه بالهایی که با آرزوهای محالمون واسم مهیا کرده بودی گشوده نمی شوند... می خوام برم از این دیار... تو میگی کجا برم؟ هر جا که برم خیالت ولم نمیکنه... نیستی که ببینی دیگه هم زندگیم شده رویای شیرین تو... آخه با انصاف به منم حق بده... منم دلم می خواست همیشه با تو باشم... ولی به چشم خودت دیدی که نشد...! پس به خاطر من اگه هنوزم دوستم داری در مسیر سرنوشتت حرکت کن... بیشتر از این به خودت عذاب نده... ازت خواهش میکنم اگه هنوز فراموشم نکردی... سخته بگم: ولی میگم: من حقیر را از یادت ببر... اگه دوستم داری نذار بیشتر از این قربانی بشیم...
ببخشید مسیر از کدوم طرفه ؟
سلام
دوست عزیز وبلاگ نویسم خسته نباشید...واقعا وبلاگ زیبا و نوشته های جالبی دارید از این رو خوشحال میشم به کلبه ی محقر و کوچک منم یه سری بزنید و من رو هم با حضورتون خوشحال و مستفید کنید.
بای
سلام خونه قشنگی داری
یه خونه گرم و صمیمی
یادت باشه: اگر بخواهیم تمام شب برای از دست دادن خورشید گریه کنیم ستارگان را هم از دست خواهیم داد.
سلام.
وبلاگ بسیار بسیار قشنگی بود از نظر نوشته ها.
نیمدونم کی هستی ولی موفق باشی *من و تو*
اگه دوست داشتی بعداْ به وب ما هم سر بزن حالا فعلاْ بسته است.
سلام
می دونی منم گاهی می گم دیگه بسه...اما...
سلام.مطالب وبلاگت برام خیلی جالبه.شاید چون رشته ام ادبیاته.البته ادبیات انگلیسی.البته قالبش از مطالب هم جذاب تره.خوشحال میشم منو به جمع لینک شده هات اضافه کنی.البته با نام افسر لیمویی! تعجب کردی؟اگه منو لینک کردی منو خبر کن و بگو دوست داری به چه اسمی لینکت کنم.با تشکر
پسر یخی