شستم ولی ..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی ..... گفتی زیر باران باید رفت! رفتم ولی او نه چشم خیس و شسته ام را و نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه خندید و گفت: دیوانه باران ندیده ......!
من و تو
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 ساعت 09:10 ب.ظ