بی صدا ؛چه بی ریا عاشق شدم. بالاخره گرمای دستاش آتیشم زد و رفت.هیچوقت نمی خواستم گرماشو حس کنم که اسیر آتش عشقش نشم,اما.... کار خودشو کرد ,بد جور آتیشم زد,مرا در تب عشقش سوزاند و در اوج سوختن مرا رها کرد و رفت .سوختم و خاکستر شدم ولی خاکستر عشقش هم حرارت داره و تا ته وجودمو میسوزونه.برگرد نه به خاطر من به خاطر سردی دستام ,هنوزم به دستات به گرمای وجودت احتیاج دارم,هنوزم سردی دستام با دستای تو گرم میشه
دستانت را به من برگردون........