برای تو...

 
 
به خورشید گفتم  گرمی ات را به من بده تا به توهدیه بدهم، گفت: دستانش گرمی مرا دارند.
 
به آسمان گفتم : پاکی ات را به من بده، گفت: چشمانش پاکی مرا دارند.
 
از دشت، سبزی زندگی اش را خواستم، گفت : زندگی ات سبز تر از اوست.
 
از دریا بزرگی و آرامشش را خواستم، گفت : قلبت به اندازه اقیانوس است و آرامشت نیز.
 
از ماه تابندگی صورتش را خواستم، گفت: وقتی نگاهش می کنم خجل می شوم.
 
به فکر فرو رفتم من در قبال دستان گرمت، چشمان پاکت، سبزی زندگی ات، بزرگی و آرامش قلبت و صورت ماهت هیچ ندارم
 
که به تو هدیه کنم جز..
این... بگیر نترس، می تپد برای تو و من چیزی ندارم جز قلبم!
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد